قطع:
تعداد صفحات:
تعداد موجود:
سید در اوایل دی ماه سال ۱۳۷۵ به دلیل جراحت شیمیایی روانه بیمارستان شد و بعد از یک هفته بی هوشی؛ هنگام اذان مغرب روز یازدهم دی ماه به قافله یاران شهیدش پیوست.
داستان این کتاب با درگیریهای ذهنی نویسنده برای نوشتن داستانی از خاطرات شهید حاج یونس زنگی آبادی آغاز میشود و تماسی که حاج یونس با نویسنده میگیرد و او را به روستای محل تولدش راهنمایی میکند.
نویسنده به روستای زنگیآباد در کرمان میرود تا داستان مردی را روایت کند که از یک زندگی ساده به سرداری رسیده است.
داستان مثل یک بنای عظیم تاریخی زمان را معروض خود میکند و به لحاظ ساختارش هم خود محافظ خود است هم دیگران را به محافظت از خود وادار میکند.