قطع:
تعداد صفحات:
تعداد موجود:
کتاب " شیدایی " مجموعه خاطرات علمدار روایتگری "حاج عبدالله ضابط" است.
او نه خورشید بود، نه مهتاب، نه ستاره، اما می درخشید.
جنسش، از هر چه بود، شفاف بود.تا بود، نام و نشانش، برایش نان نشد. تار و پود وجودش، از عشق سرشته بود و سرقفلی سرای قلبش، در رهن محبت خدا و خلق خدا بود. خاکی بود و ساده و بی پیرایه؛ اما، عطر خدا را داشت انگار!
بی هیاهو کارش را انجام داد و ... رفت.
زنده که بود، مرگ را طلب کرد تا زنده بماند و جاودان برای همیشه.
نقاشی معروف شهید چمران خیلی رویش تاثیر گذاشته بود: «شمع کوچکی که در صفحه ای سیاه می درخشید»؛ می نشست و دقایقی را خیره، نگاهش می کرد.
می گفت:«شهید، مثل همین شمعه که نور کمش هم می تونه در دل سیاهی ها خودی نشون بده»، شد راوی شهادت.
میگفت دو فرزند کافی نیست! و شش فرزند داشت. تازه داشت به میان سالی می رسید. شوخی می کرد و می گفت: «به حضرت موسی بن جعفر علیه السلام اقتدا کردم.»